
دلم تنگ است دلم تنگ است باز امشب
دلم سرد و یخی یک تکه ی سنگ است باز امشب
دلم خسته دلم تنها دلم آزرده و زخمی
معلق همچو آونگ است باز امشب
دلم تاریک و بی نور است دلم بی شوق و بی شور است
دلم خاموش و بی روزن چه بی رویا چه بی رنگ است باز امشب
دلم غمگین و بی تاب است دلم دریای بی آب است
دلم ترسیده از این محشر جنگ است باز امشب
دلم می خواد بگریزم از این دنیای پرفتنه
وجودم خسته و مجروح از این تزویر و نیرنگ است باز امشب
دلم می خواد درهم بشکنم دیوار این زندان دردآلود
که روح سرکشم را کوچک و تنگ است باز امشب
دلم پژمرد و پرپر شد ز درد غربت و پوچی
ولی فریاد جانسوزش خوش آهنگ است باز امشب
که برخیز ای پریشان حال این بی همتی تا چند
این سستی و این رخوت در این زندان سرد ننگ است باز امشب
دلم سرد و یخی یک تکه ی سنگ است باز امشب
دلم خسته دلم تنها دلم آزرده و زخمی
معلق همچو آونگ است باز امشب
دلم تاریک و بی نور است دلم بی شوق و بی شور است
دلم خاموش و بی روزن چه بی رویا چه بی رنگ است باز امشب
دلم غمگین و بی تاب است دلم دریای بی آب است
دلم ترسیده از این محشر جنگ است باز امشب
دلم می خواد بگریزم از این دنیای پرفتنه
وجودم خسته و مجروح از این تزویر و نیرنگ است باز امشب
دلم می خواد درهم بشکنم دیوار این زندان دردآلود
که روح سرکشم را کوچک و تنگ است باز امشب
دلم پژمرد و پرپر شد ز درد غربت و پوچی
ولی فریاد جانسوزش خوش آهنگ است باز امشب
که برخیز ای پریشان حال این بی همتی تا چند
این سستی و این رخوت در این زندان سرد ننگ است باز امشب
No comments:
Post a Comment