
دو سه روز پیش آخرین هری پاتر رو تموم کردم و تا امروز هنوز حالم گرفته س، هری پاتریست ها حال و روز منو می فهمند، دل کندن از یه رویای شیرین چند ساله آسون که نیست، از انتشار اولین هری پاتر ده سال می گذره، البته من یه کم دیر به جمع هری پاتریست ها پیوستم اما بازم کم زمانی رو تو دنیای هری سیر نکردم ، حالا خداحافظی با اون ساعات قشنگی که خودمو تو دنیای جادویی رولینگ غرق می کردم خیلی سخته؛ خیلی، مثل خداحافظی با یه دوست قدیمی و دوست داشتنی می مونه.
البته حال گرفته ی من فقط به خاطر خداحافظی با هری نیست، دل تنگی اصلی من از پایان دردناک این داستانه، هر چند که از همون اوایل کتاب ششم معلوم بود رولینگ چه خوابی برای اسنیپ - کاراکتر مورد علاقه وتحسین من- دیده، اما فکر نمی کردم اینقدر بی رحمانه حذفش کنه، آخه چطور دلش اومد! سوروس اسنیپ شخصیت فوق العاده ای بود، پیچیده ترین و غیر قابل پیش بینی ترین شخصیتی که تا حالا دیده بودم، از همون آخر کتاب اول که فهمیدیم تا این جا رولینگ چقدر ماهرانه فریبمون داده و اسنیپ نه تنها قصد قتل هری و رسیدن به سنگ رو نداشته بلکه هدفش حفاظت از جون هری و مانع شدن از رسیدن کوییرل به سنگ بوده، فهمیدم اسنیپ بیش از هر چیز دیگه ی این سری کتابا شاهکار رولینگه، رولینگ همون جا تلنگری بهمون زد که تا آخر عمرمون یادمون نره که وقتی می گن براساس ظاهر آدما و اتفاقات قضاوت نکنین، یعنی چی؟ جوری که هیچ کس دیگه ای نمی تونست یادمون بده! - قابل توجه اونایی که بدون اینکه این کتابا رو خونده باشن( یا اگرم خوندن حتما عمیق نخوندن) در موردش اظهار نظر می کنن و می گن هری پاتر هیچی نداره جز موجودات تخیلی و احمقانه که تازه برا بچه ها بد آموزی هم داره
من در تمام این مدت همراهی با کتابا حتی بعد از این که اسنیپ دامبلدور رو کشت، ذره ای تردید نداشتم که اون طرف ولدمورت نیست، چون دیگه دست رولینگ رو خونده بودم و یاد گرفته بودم براساس ظاهر قضاوت نکنم، و می دونستم اسنیپ دیر یا زود جونشو در راه این جاسوسی فدا می کنه، - هر چند سعی می کردم بهش فکر نکنم و دعا می کردم حدسم درست نباشه- اما فکر نمی کردم سرنوشت اسنیپ بیچاره از اونی هم که به نظر می رسید دردناک تر باشه، آخه کی فکرشو می کرد اسنیپ تمام عمرش، تمام سالهای زندگیش رو عاشق بوده! کی فکرشو می کرد نماد نفرت، سردی و بی رحمی تو تمام این کتابا یه عاشق به تمام معنا بوده، کی فکرشو می کرد پشت اون ظاهر سرد و خشک و خشن یه قلب عاشق می تپه، اونم چه عشقی، عشقی که با وجود بی مهری معشوق، با ازدواجش، با بچه دار شدنش، با مرگش، حتی بعد از گذشت سالها ، هم چنان سرکش و شعله وره! کی فکرشو می کرد سوروس اسنیپ به ظاهر بی احساس و خشن ، بعد از گذشت حدود 15-16 سال از مرگ معشوقش، با خوندن دست خط اون اشک بریزه!
خیلی دلم برای اسنیپ می سوزه، راستی چرا این عشق نادیده گرفته شد؟ چرا لیلی جیمز پاتر رو به اون ترجیح داد؟ چون اسنیپ خیلی خوش قیافه نبود؟ چون به اندازه ی جیمز محبوب و اجتماعی نبود؟ چون از خانواده ی ثروتمند و خوشبختی نبود؟ در عوض مثل جیمز از خودراضی و قلدر و مردم آزار نبود، در عوض بی نهایت باهوش وبا استعداد بود، بی اندازه شجاع بود، اونقدر شجاع که خطرناک ترین و سخت ترین وظایف رو تو این مبارزه انتخاب کرد و هر خطری رو برای حفاظت از هری به جون خرید، حتی خود هری ادعا می کنه "اون شجاع ترین کسی بوده که تا حالا دیدم"، و از همه مهم تر عاشق بود... چرا باید اونقدر تنها و بی کس می مرد؟ چرا هیچ کس کمکش نکرد؟ چه طور به هری که می رسید حتی اگه می مرد، رولینگ یه جادویی اختراع می کرد و دوباره زنده ش می کرد؟ اما اسنیپ... چرا بعد از مرگش هیچ کس ابراز تاسف نکرد، چرا حتی یادش نکردند، این چراها به همراه هزار تا چرای دیگه داره بدجوری اذیتم می کنه، اصلا از رولینگ انتظار نداشتم با این شخصیت شاهکاری که خلق کرده این جوری تا کنه، به قول یکی از هری پاتریست های خارجی رولینگ اسنیپ رو تحقیر کرد، کاش می دونستم به چه جرمی؟ واقعا جرم اسنیپ چی بود که باید یه همچین سرنوشت دردناکی به همراه مرگ دردناک براش رقم می خورد؟ شاید بزرگترین جرمش این بود که عاشق بود! خودشه! اسنیپ عاشق بود و ظاهرا تا دنیا بوده برای عاشقا جایی نداشته، هیچ جایی! حتی تو دنیای جادویی و خوش آب ورنگ رولینگ! تا دنیا بوده، به قول حامی ... تموم عاشقا باختن! آره،
یک بار دیگر عشق را باخون نوشتند ...
البته حال گرفته ی من فقط به خاطر خداحافظی با هری نیست، دل تنگی اصلی من از پایان دردناک این داستانه، هر چند که از همون اوایل کتاب ششم معلوم بود رولینگ چه خوابی برای اسنیپ - کاراکتر مورد علاقه وتحسین من- دیده، اما فکر نمی کردم اینقدر بی رحمانه حذفش کنه، آخه چطور دلش اومد! سوروس اسنیپ شخصیت فوق العاده ای بود، پیچیده ترین و غیر قابل پیش بینی ترین شخصیتی که تا حالا دیده بودم، از همون آخر کتاب اول که فهمیدیم تا این جا رولینگ چقدر ماهرانه فریبمون داده و اسنیپ نه تنها قصد قتل هری و رسیدن به سنگ رو نداشته بلکه هدفش حفاظت از جون هری و مانع شدن از رسیدن کوییرل به سنگ بوده، فهمیدم اسنیپ بیش از هر چیز دیگه ی این سری کتابا شاهکار رولینگه، رولینگ همون جا تلنگری بهمون زد که تا آخر عمرمون یادمون نره که وقتی می گن براساس ظاهر آدما و اتفاقات قضاوت نکنین، یعنی چی؟ جوری که هیچ کس دیگه ای نمی تونست یادمون بده! - قابل توجه اونایی که بدون اینکه این کتابا رو خونده باشن( یا اگرم خوندن حتما عمیق نخوندن) در موردش اظهار نظر می کنن و می گن هری پاتر هیچی نداره جز موجودات تخیلی و احمقانه که تازه برا بچه ها بد آموزی هم داره
من در تمام این مدت همراهی با کتابا حتی بعد از این که اسنیپ دامبلدور رو کشت، ذره ای تردید نداشتم که اون طرف ولدمورت نیست، چون دیگه دست رولینگ رو خونده بودم و یاد گرفته بودم براساس ظاهر قضاوت نکنم، و می دونستم اسنیپ دیر یا زود جونشو در راه این جاسوسی فدا می کنه، - هر چند سعی می کردم بهش فکر نکنم و دعا می کردم حدسم درست نباشه- اما فکر نمی کردم سرنوشت اسنیپ بیچاره از اونی هم که به نظر می رسید دردناک تر باشه، آخه کی فکرشو می کرد اسنیپ تمام عمرش، تمام سالهای زندگیش رو عاشق بوده! کی فکرشو می کرد نماد نفرت، سردی و بی رحمی تو تمام این کتابا یه عاشق به تمام معنا بوده، کی فکرشو می کرد پشت اون ظاهر سرد و خشک و خشن یه قلب عاشق می تپه، اونم چه عشقی، عشقی که با وجود بی مهری معشوق، با ازدواجش، با بچه دار شدنش، با مرگش، حتی بعد از گذشت سالها ، هم چنان سرکش و شعله وره! کی فکرشو می کرد سوروس اسنیپ به ظاهر بی احساس و خشن ، بعد از گذشت حدود 15-16 سال از مرگ معشوقش، با خوندن دست خط اون اشک بریزه!
خیلی دلم برای اسنیپ می سوزه، راستی چرا این عشق نادیده گرفته شد؟ چرا لیلی جیمز پاتر رو به اون ترجیح داد؟ چون اسنیپ خیلی خوش قیافه نبود؟ چون به اندازه ی جیمز محبوب و اجتماعی نبود؟ چون از خانواده ی ثروتمند و خوشبختی نبود؟ در عوض مثل جیمز از خودراضی و قلدر و مردم آزار نبود، در عوض بی نهایت باهوش وبا استعداد بود، بی اندازه شجاع بود، اونقدر شجاع که خطرناک ترین و سخت ترین وظایف رو تو این مبارزه انتخاب کرد و هر خطری رو برای حفاظت از هری به جون خرید، حتی خود هری ادعا می کنه "اون شجاع ترین کسی بوده که تا حالا دیدم"، و از همه مهم تر عاشق بود... چرا باید اونقدر تنها و بی کس می مرد؟ چرا هیچ کس کمکش نکرد؟ چه طور به هری که می رسید حتی اگه می مرد، رولینگ یه جادویی اختراع می کرد و دوباره زنده ش می کرد؟ اما اسنیپ... چرا بعد از مرگش هیچ کس ابراز تاسف نکرد، چرا حتی یادش نکردند، این چراها به همراه هزار تا چرای دیگه داره بدجوری اذیتم می کنه، اصلا از رولینگ انتظار نداشتم با این شخصیت شاهکاری که خلق کرده این جوری تا کنه، به قول یکی از هری پاتریست های خارجی رولینگ اسنیپ رو تحقیر کرد، کاش می دونستم به چه جرمی؟ واقعا جرم اسنیپ چی بود که باید یه همچین سرنوشت دردناکی به همراه مرگ دردناک براش رقم می خورد؟ شاید بزرگترین جرمش این بود که عاشق بود! خودشه! اسنیپ عاشق بود و ظاهرا تا دنیا بوده برای عاشقا جایی نداشته، هیچ جایی! حتی تو دنیای جادویی و خوش آب ورنگ رولینگ! تا دنیا بوده، به قول حامی ... تموم عاشقا باختن! آره،
یک بار دیگر عشق را باخون نوشتند ...
1 comment:
منم دقیقا نظر شا رو دارم
من خیلی بعد از اینکه کتاب رو تموم کردم گریه کردم با ااینکه اخرشو می دونستم و بهم گفته بودن ولی اینقدر جا خوردم ... اصلا فک نمی کردم رولینگ از اینکه چد جای کتاب تاکید کرده بود که هری چشمای مادرشو داره م یخواد همچین استفاده ای بکنه ...
Post a Comment